قسمت يک  

       

 

    برج 120،  طبقه 1700، ايسگاه انتقال نوری .

انبوه جعميتی که برای انتقال نوری صف کشيدن ، يکي يکي وارد دستگاه شده با دادن کد مسير و فشار دادن دگمه به مقصد مورد نظرمنتقل می شوند.

در درون صف دو کارگر فضایی که برای کار به مريخ می روند   در حال گفتگو هستند.

   

 

- خبر را شنيدی ؟

- کدُم خبر و مي گي ؟

- خبر ديشب رو می گم ، همه کانال های تلويزونی مرتب راجع به اون حرف می زدند .

مرگ را هم خصوصی کردن !

- بلاخره بعداز آموزش پرورش ، بهداشت ، خدامات شهری ، دولت ، وزارت خانه ها ، دانشگاه ها ، منابع طعبيی و .... ارتش ، مرگ را هم خصو صي کردند.

- آخه چه جوری ؟ مگه مرگ آداميزاد دست ايناست !؟

- فعلاً که دست اينهاست ، مي دونی با  عزرائيل وارد معامله شدن ، امتياز مرگ رو ازش خريدن ، تو بازار بورس ميگن غوغا شده .

- خوب حالا چی مي شه ؟

- چی ؟

- هيچي ، از اين به بعد هر که خواست بمير بايد برِ با اين شرکتها قرارداد ببنده .

 

 

يک روز تابستانی ، ساعت دو بعداظهر

 

خيابانی عريض و طولانی ، بدون اتومبيل ، بدون دوچرخه ، بدون هر وسيله نقليه موتوری امروزی ، دو طرفه خيابان ساختمان و برج های بلند به ارتفاع سه هزار يا چهار هزار متر ، شايد هم بيشتر ، چون اصلا گردن آدم به آن اندازه به پشت خم نمي شود که بتوانی نوکِ ساختمان را ببينی. برای اينکه بتوانی نوک آن را ببينی بايد روی زمين رو به آسمان دراز بکشی تازه اگر ابرها مانع نشوند .

انبوه جمعيت که به سرعت از ديدگان آدمی می گذرنند با کفش های مخصوصي  که با کوجکترين اشاره پا به سرعت به حرکت در می آيند .

اگر کسي به کسي هم تنه ای بزند بدون عذر خواهی به راهش ادامه می دهد ، طرف مقابل هم اصلاً به روی خودش نمی آورد چون مجالی برای اين کارها نيست .

 

شخصی به دنبال آدرس می گردد .

 

جلوی يک نقشه ديجتالي توقف کرده اسم موسسه خدماتي مورد نظر خود را وارد می کند (R. S .M) و بلا فاصله آدرس با نقشه دقيق محل موسسه روی صفحه ظاهر می شود.   

 

 

 

خيابان نئو ليبراليسم ، ساختمان ريگان ، شماره ،1985

موسسه خدماتي( R. S . M) مرگ سريع و راحت با مجرب ترين کارشناسان

 

- آها خودشه ، بهتر است اول برم اطلاعات .

- ببخشيد می خواستم يک قراداد ببندم ، چی کار بايد بکنم ؟

- اولين باراست که می آیيد ؟ پرونده نداريد ؟

- بله ، اولين بار می آيم .

- برين پيش اون خانم تا مشخصات  شمارو ثبت کند .

- سلام .

- سلام ، بفرمائيد !

- می خواستم يه قرارداد ببندم .

- اولين باره ؟

- بله .

- خوب اسم ، آدرس اينترنتی تون و اميل تون .

بعد از ثبت کردن اسم و آدرسها ....

- ok ، اين فرمها رو بگيرين ! دقيق به سوال ها جواب بدين ! بعد ما با شما تماس می گيريم .

- چقدر طول می کشه ؟

- بستگی به جوابهای داره که می دهيد .

- يعنی چه جوری ؟

- هرچه مايش بيشتر باشه زوتر بهت جواب می دن .

- می تونم نمونه فرُم رو ببينم ؟

- بفرمائيد ، اين نمونه بروشورهای تبليغاتی ماست ، نمونه سوال ها هم آنجا است .

اگر مشکلی داشتين از طريق اميل يا چت مستقيم با کارشناسهای ما تماس بگيرين . همه اطلا عات داخل بروشور است .

- ممنون .

نگاهی به داخل بروشور انداخت نمونه سوال ها را پيدا کرد ، سوالهای عجيب و غريبی بود ، چه نوع مرگی را دوست داريد ؟ چقدر حاضرين بپردازين ؟ دوست دارين در کجا بميرين ، روی زمين يا کرات ديگر .......

سرش را کمی خاراند ، وقت نداشت بايد فورا به سر کارش بر می گشت ، به زور توانسته بود دو ساعت مرخصی بگيرد ، در معدنی در مريخ کار می کرد .

با کشيدن پا يش به روی زمين بسرعت ازمحل دور شد تا خود را به  برج 120،  طبقه 1700، ايستگاه انتقال نوری برساند .

 

بعد از پايان کار ، هنگام بازگشت به زمين .

 

- من رفتم ، تا بعد ...

- کجا با اين عجله ؟

- بايد اينهارا مطالعه کنم ، اين فرمها رو هم پر کنم بفرستم ....

- چی هستن ؟

- فرم قرارداد .

- قرارداد کار جديد ؟

- نه بابا ، قرارداد مردن ...

- آه ، من که از اين چيزها سر در نمی آرم ، رفتم پيش مشاور اجتماعيم ، فرمهارو دادم بهش اونم گفت ترتيبشو می ده بعد جوابش رو به من می ده .

اين جواب براش خيلی عجيب بود ، يعنی چه ؟ مگه آدم اخـتيار مرگشو می ده دست يکی ديگه که براش تعيين کنه  خداحافظی کرد و داخل دستگاه شد .

وقتي به زمين رسيد سر راهش دو تا سانديويچ از دستگاه گرفت و دوباره به راهش ادامه داد تا رسيد به برجه بلندی که در طبقه 405 آن آپارتمانش قرار داشت .

در صندلی مخصوص آسانسور نشست ، کمر بند ش را بست و بعداز دادن شماره اطاقش دگمه استارت را زد .

آسانسور بسرعت شروع به  بالا رفتن کرد .

کف دستش را به روی صفحه مخصوصی که روی در نصب شده بود چسباند در باز شده و داخل شد.

وسايلش را روی ميز گذاشت و خودش را روی يکی از صندلی ها ولو کرد .

گرسنه و خسته بود . يکی از ساندويچ ها را برداشته شروع به خوردن کرد اولين لقمه هنوز از گلويش پايين نرفته بود فرم سوالها را برداشت  . صفحه اول را باز کرد . اولين سوال را که خواند ( بابت مرگتان چقدر مايليت هزينه کنيد ؟ ) لقمه در گلويش گير کرد.

داشت خفه می شد بسرعت خود را به شير آب رساند دهانش را زير شير آب گرفت ، لقمه با فشار آب پايين رفت .

برگشت دوبار شروع کرد به خواندن ( چه نوع مرگی را می خواهيد ، معمولی يا ويژه ) در جلوی اين سوال علامت ستاره اشاره به پايين صفحه  می کرد  که اگر اطلاعات بيشتری می خواهيد به سايت اينترنتی ما مراجعه کنيد .   

بلند شد کنترل کامپيوتر را برداشت . آن ر روشن کرد روی صفحه مانيتور که به ديوار نصب بود کلمه خوش آمديد حک شد .

آدرس را به آن داد بلافاصله سايت باز شد خانمی زيبا رو با کت دامنی شيک به رنگ  خاکستری و  صدای دل انگيز خوش آمد گفته . سپس سوال کرد چه کاری از دست ما بر می آيد برايتان انجام بدهيم ؟

- ببخشيد می خواستم بدانم در اين فرم که شما نوشتيد ، مرگ معمولی يا ويژه ، منظورتان چيست ؟!

- بسيار خوب شما را توجه می دهم به اين فيلم ، اگر باز سوالی داشتيد من در خدمت تان هستم .

فيلم شروع شد در حالی که به همراه آن صدای دل انگيز خانم شنيده می شد .

- در اين قسمت شمارا توجه می دهيم به مرگ های معمولی ، اين شخص را که می بينيد در سن صد و پنچاه سالگی با سکته قلبی فوت کرده که در حدود دوماه طول کشيد يا اين يکی بر اثر ضربه مغزی که بر اثر تصادف با شخص ديگری که بسرعت با اسکت می رفته فوت کرده است نزديک شش ماه در کُما بوده يا اين شخص سوم در سن دويست سالگی بعداز اينکه يک سال روی تخت بود فوت کرد واين چهارمی در سن صد و هشتاد سالگی در خواب به مرگ رفت ...

- ببخشيد ، قيمت هر کدام از اينها با هم فرق می کنه ؟

- البته ، مثلاً اين آخری کمی گرانتر از بقيه است چون مرگی راحت و بدون درد است .

- خوب ، مرگ ويژه يعنی چه ؟    

- مرگ ويژه ، مثلاً شما می خواهيد به عنوان يک قهرمان بميريد ، هنگام نجات جان يک رهبر مورد اثابت گلوله  قرار گيريد يا هنگام خنثی سازی يک بمب  در مرکز شهر يا هنگام تحقيق بر روی يک ميکروب قوی و يا به عنوان هنرپيشه بدل هنگام اجرای نقشی خطرناک و يا به عنوان قهرمان رانندگی هنگام مسابقه اتوموبيل های فضای و يا به عنوان قهرمان کاراته هنگام انجام مسابقه  . 

- لابد قيمت هر کدام از اينها هم فرق می کند ؟  

- مسلماً ...    

آيا مرگ های ارزان قيمت تر هم وجود دارد ؟

- صد درصد ، من اکنون به شما ارزان ترين آگهی های خودمان را نشان می دهم .

مثلاَ اينجا شما در حالی که مشغول عشق بازی هستيد معشوق قبلی طرف از راه می رسد و شمارا از برج هفتصد طبقه به پايين پرت می کند و شما درحالی که يک مسافت طولانی را طی می کنيد با زمين برخورد کرده تمام می کنيد .   

- خوب اين طرف مرا می کشد چرا من بايد هزينه اش را پرداخت کنم ؟  

- سوال درستی است . به خاطر همين ارزان است که چون طرف دنبال ارضای تمايلات احساس مالکيت بر انسان ديگری است  نياز به مرگ کسی دارد تا با کشتن آن خودرا ارضا کند  و به خاطر همين بخش اعظم هزينه را او پرداخت می کند و فقط بخش کمی را شما پرداخت می کنيد .

يا مثلاَ يک شرکت داروئی نياز به تعدادی کشته دارد تا جديد ترين داروی  خود را مورد آزمايش قرار دهد . بخش اعظم هزينه ها را او پرداخت کرده است شما مقدار خيلی کمی پرداخت می کنيد آنهم بابت اين است که مرگش راحت می باشد يعنی بعداز مصرف دارو به مورور  به خواب عميق می رويد تا جای که ديگر بيدار نمی شويد  .  

- فکر می کنم برای امروز کافی باشد . اچازه بدهيد من بقيه فرم را مطالعه کنم باز خدمتتان می رسم .  

- بله ، ما هم از شما ممنون هستيم که با ما تماس گرفتيد ، نکته آخر در مورد قيمتها می توانيد به جدول قيمتها در صفحه قيمت ها مراجعه کنيد با تشکر مجدد از شما به اميد عقد قرارداد .    

تصوير خانم از صفحه محو شده بجايش يک موزيک ملايم پخش شد .

از جايش بر خاست بطرف پنچره رفت از طبقه چهار صدم به زمين خيره شد ارتفاع زيادی بود فکری به مغزش خطور کرد ...

- من اگه از اين بالا خودم را به زمين پرت کنم صدردرصد زنده نمی مانم که کسی بخواهد ازمن پول بگيرد .  بسرعت به عقب رفت تا دور خيز کند بطرف پنچره دويد پايش به پايه صندلی گير کرد و با صورت به زمين خورد . دماغش حسابی کوفته شد در حالی که سرش را بلند می کرد نگاهش به صفحه مانيتور روی ديوار نصب شده افتاد که همان خانم با صدای دل انگيز گفت...  

 - بی خود تقلا نکنيد ! بدون قرداد امکان ندارد . ....

از جايش برخاست جلوی آينه رفت ، دماغش حسابی کوفته شده بود با خود انديشيد ...

- اصلاًَ گور پدر همتون ، حالا که اينطوره کی می خواد بميره ...

مشتش را گره کرده يه حواله به اونجای همشون کرده از خانه زد بيرون .  

 

 

قسمت دوم

 

سنش به صد و هفتاد می رسيد ديگر توانائی کار کردن نداشت .

سن بازنشتگی را هم به  تازگی با توافق اتحاديه ها کرده بودن صد وهشاد سال بنابر اين می بايد ده سال ديگر هم کار می کرد . مدتی بود که اين فکر مدام آزارش می داد ، ده سال ديگر ..... 

چند بار هنگام کار سرش گيج رفته بود و مجبور شده بود کار را ترک کرده و به زمين باز گردد و به  همين خاطر از طرف صاحبان معدن به  شرکتی  که او کارگر اجاره ای آن بود اخطاريه فرستاده بودن که در صورت تکرار اين وضع شخص ديگری را به جايش بفرستند .

ديگر نمی خواست به سر کار برود . يک مرخصی يک هفته ای برای خود نوشت و برای شرکتش اميل کرد  و بلافاصله جواب گرفت  که ...

- متاًسفانه با در خواست شما نمی توانيم موافقت کنيم . درخواست خود را حداقل يک ماه قبل بفرستيد.

- آه ، بی پدرها ، من الان احتياج دارم نه يک ماه ديگر .... 

 لباسهای کارش را پوشيده وبه راه افتاد وقتی رسيد به سياره مريخ باز دوباره احساس سرگيجه کرد .  اما با وجود آن به سر کارش رفت و پشت دستگاه کنترل نشست . بايد حواسش را جمع می کرد تا اشتباهی مرتکب نشود .

بعداز چند ساعت کار عضلات گردنش شروع به تير کشيدن کرد و دوبار سرگيجه لعنتی به سراغش آمد چشمانش سياهی رفت و اشتباها دکمه تخليه را فشار داد و در نتيجه کاميون فضای تمام مواد معدنی را در فضا تخليه کرد ه و بدون بار عازم زمين شد به محض رسيدن به زمين اخطاريه فرستاده می شد که اين چه وضعی است و در نتيجه به سراغش می آمدن .  

از پشت دستگاه بلند شده اعلام ترک کار کرد .

به ايستگاه انتقال نوری رفته خود را به زمين منتقل کرد در پايين برج انتقال نوری  بار بزرگی وجود داشت .

يک راست داخل بار شده پشت پيشخوان بار نشست ، يک بطری ودکا سفارش داده خالی خالی شروع کرد به نوشيدن آن .

ساعت از نيمه های شب هم گذشته بود تلو تلو خوران خود را به آپارتمانش رساند . با همان لباسهای کارش روی تخت ولو شد . 

نزديک ظهر بود که با صدای ، شما پست دارين ، از خواب بيدار شد .

نگاهش را به صفحه مانيتور نصب شده روی ديوار انداخت ، پُست از شرکتی که او کارگر اجاره ای آن بود نامه ای داشت .

کنترل را برداشته و آن را باز کرد .

 

 

         شرکت اجاره داری آدم با مسئوليت محدود

       

       شماره پرونده 0000000000000

      موضوع  حکم اخراج

    

 

        انسان شمار 0000000000000

      

محترمانه به اطلاع می رسانيم به علت دريافت شکايت نامه های متعدد از جانب شرکت معدن فضای تاچر مبنی بر کم کاری و خراب کاری به خدمت شما در اين شرکت از امروز خاتمه می دهيم .

صورت حساب های شما بعلاوه تمامی موارد قانونی که به شما تعلق می گيرد بعداً برايتان ارسال می شود .

در صورت داشتن اعتراض ظرف 24 ساعت می توانيد اعتراضتان را برای ما ايميل کنيد .........

...........

ديگر بقيه اش را نخوانده صفحه را خاموش کرد . دو باره به خواب رفت .

...........

اگر فشار گرسنگی نبود روز و شب را همينطوری می گذراند . ازجايش بلند شده به طرف شير آب رفت سرش را زير آن گرفت سپس مقداری هم از آب شير را نوشيد .

از آپارتمان بيرون زد . داخل آسانسور شد وقتی به طبقه هم کف رسيد يک راست به طرف دستگاه اتوماتيک سفارش غذا رفت . جلوی دستگاه که رسيد مکثی کرد . از سفارش دادن خوداری کرده راهش را به طرف بيرون از سالن گرفت .

در آنطرف خيابان مشروب فروشی قرار داشت ، داخل شده چند بطری ودکا خريد و دوباره بطرف سالن هم کف ساختمان آپارتمانش برگشت .

جلوی دستگاه رفت کارت اعتباری خود را در دستگاه فرو کرد سپس سفارش غذاها را با فشار دادن دکمه های مخصوص انجام داد و منتظر ايستاد .

طولی نکشيد که غذا های آماده شده با بسته بندی داخل سبد جلوی دستگاه ريخته شد .

غذاها را برداشته دوباره به آپارتمانش برگشت . قبل از اينکه يکی از بسته های  غذا  را باز کند در بطری را باز کرده  با شکم خالی  نصف آنرا سر کشيد .

هنوز لقمه اول از گلويش پاين نرفته بود که دوباره نصف ديگر بطری را سرکشيد . بعداز چند لقمه بطری دوم را باز کرده شروع به سر کشيدن کرد ، ديگر ميلی به خوردن غذا نداشت و ودکا را خالی سرمی کشيد .

کم کم احساس کرد که اطاق دور سرش می چرخد در حالی که قدم هايش را چپ و راست بر می داشت و دستهايش را بالا و پايين می برد تا تعادلش را حفظ کند به زور خود را به تخت رساند و خود را روی آن ولو کرد .

روزها و شب ها را بدين صورت می گذراند کم کم ديگر نای پايين رفتن و غذا خريدن را هم  نداشت.   از اين وضع ديگر خسته شده بود آرزوی مرگ کرد که ناگهان صفحه مانيتور روشن شده و خانم شيک پوش با صدای دل انگيز ظاهر شد .

- شب بخير دوست عزيز ، ما خيلی وقت منتظر شما هستيم ، چه کاری از دست ما بر می آيد ؟   

- خسته شدم می خوام بميرم ....     

- چه نوع مرگی می خواهين ؟

- نمی دونم ، فرقی نمی کنه ....   

- پول چقدر دارين ؟ 

- پول ؟! 

- بله پول ؟  

- نمی دونم ...  

- پس لطفا شماره کارت اعتباريتان را بدهيد کنترل کنم !   

- انسان0000000000000 .

- OK. ، کمی صبر داشته باشين ! 

- آه ، متاسفم ، شما هيچ پس انداز اضافه ای نداريد به شما فقط به اندازه  مخارج روزانه تان پرداخت می شود نه بيشتر . ببينم سهامی ، جواهری ، اوراق قرضه ای ، عتيقه ای يادگار مانده از گذشته يا بطور کلی چيز با ارزشی که بشود برايش قيمت تعين کرد نداريد ؟

- نه . 

- متاسفم شما يک پرولتر هستيد و من نمی توانم برای شما کاری انجام بدم .

- يعنی چه ؟ ما که حق حيات نداشتيم ، حالا حق مرگ هم نداريم ؟!

- نه ، يعنی کاری از دست من برای شما بر نمی آد من شما را معرفی می کنم به مسئول مربوطه او می تواند به شما کمک کند .   

خانم شيک پوش با صدای دل انگيز از صفحه محو شده بعداز پخش کوتاه آهنگی ملايم آقای شيک پوش با کت و شلوار خاکستری و کراوات مشکی ظاهر شد .

- شب بخير انسان شمار 0000000000000 ، چه کاری از من بر می آد . 

- خسته شدم ، حق حيات که نداشتم ، حق مردن می خوام .   

- آه ، بله مسلما ، اما متاسفانه کمی بايد صبر کنيد در حال حاضر تمام ظرفيت های مرگ مجانی پر است .

- چقدر بايد صبر کنم ؟  

- فکر کنم زياد طول نمی کشت ما با چند دولت و شرکت دارويی در حال مذاکره هستيم اگر به توافق برسيم کار تمام است . 

- دولت ، شرکت ، يعنی چه ؟ چه ربطی به دولت ها و شرکت ها دارد ؟

- ببينيد مثلا دولتی می خواهد جنگ هسته ای  راه بياندازد و يک سياره را تماما زير و رو کند تا بتواند بعداز آن با گرفتن امتياز بازسازي  آن توسط ديگرشرکای تجاريش برای سالهای متمادی سود ببرد ، خوب در نتيجه جنگ بدون کشته امکان ندارد آنهم جنگ هسته ای . امتياز مرگ هم دست ماست پس او بايد هزينه کشته شدن اين آدم ها را بپردازد .

در اين رابطه ما شروع می کنيم به تهيه ليست از کسانی که قدرت پرداخت هزينه مرگ را ندارن و يا احيانا دنبال مرگ مجانی هستند وقتی که ليست تکميل شد اعلام می کنيم ما آماده هستيم آنوقت آن دولت جنگش را شروع می کند .

- خوب منی که روی زمين هستم چه جوری سر از سياره ديگر در می آرم ؟  

- بسيار ساده ، با يک جابجای ساده و تغيير سرنوشت .

- شما از شرکت های داروئی صبحت کرديد ؟  

- بله چند شرکت داروئی در رقابت با همديگر قصد دارن داروهای تقلبی مرگ آور با نام شرکت رقيب به بازار عرضه کنند تا به اين وسيله رقيب خود را به ورشکستگی بکشند طعبيعتا نياز به کشته دارند ما می توانيم اسم شما را در ليست آنها وارد کنيم البته چون هنوز اطلاعات دقيق از نوع دارو و مرگ به ما ندادن ما نمی توانيم قول صد درصد در اين زمينه به شما بدهيم چون ممکن است يه کمی هزينه داشته باشد اگر مرگش راحت و بدون درد باشد .

 - موارد مرگ مجانی همين ها هستند ؟

- نه ، موارد بيشمار ديگری است ، مثلا کمپانی های فضای برای پاين نگه داشتن هزينه های خود سفينه های فضای را خوب سرويس نمی کنند و يا هنوز از سفينه های که از رده خارج شده برای جابجای کارگران بين کراتی که هنوز انتقال نوری ندار استفاده می کنند . خوب طبيعتا حوادثی دارد قابل پيش بينی که با يک محاسبه رياضی دقيق می توان آنرا پيش بينی کرد . به ما مراجعه کرده و هزينه های مربوطه را پرداخت می کنند و سپس بعدا از شرکت های بيمه پولش را می گيرند . ما هم در عوض مشتری برای آنها جور می کنيم باز اين را بگم برای  اين نوع مرگ ها  بايد مدتی صبر داشته باشی .

به هر حال من می توانم اسم شما را الان در ليست نوبت ها ثبت کنم تا هر مواردی از مرگ مجانی پيش آمد با شما تماس بگيريم در صورت موافقت يکی از آنها را انتخاب کنيد و يا اينکه شما از هم اکنون يک وکالت نامه به ما می دهيد تا ما خودمان يکی از موارد مرگ مجانی را برای شما ثبت می کنيم . در اين صورت همه چيز اتوماتيک انجام می شود .

- منظورتان چيست اتوماتيک ؟   

- يعنی اينکه شما از نوع و زمان و مکان مرگ هيچ اطلاعی نداريد يک دفعه به سراغ شما می آيد . 

- خيلی ممنون ، فکر می کنم روی اين موضوع بايد کمی فکر کنم .  

- هر موقع به نتيجه رسيديد ما در خدمت شما هستيم تا بعد .  

آقای شيک پوش از صفحه محو شد و دوباره موزيک ملايم شروع به نواختن شد . بلافاصله صفحه را خاموش کرده از آپارتمان خارج شد به طبقه هم کف رسيد . به سراغ مشروب فروشی مقابل ساختمان رفت يک بطری ودکا خريده براه افتاد روی يکی از نيمکت های کنار پارک رودخانه نشسته شروع کرد به نوشيدن آن . 

ديگر تصميم گرفت هيچ گاه به آپاتمان خود باز نگردد.

و اکنون هزار سال است که انسان 0000000000000 با نوشيدن ودکايش در روی نيمکت پارک کنار رودخانه  به ريش همه می خندد و هنوز تصميمی هم برای مردن نگرفته است ....

 

 

                                                                                  20.05.2005

                                                                                  فرانکفورت- ب . رمزی

 

از دوستانی که داستان را مطالعه کردن خواهشمند هستم نظزات خود را توسط اميل زير برای من ارسال کنند تا بتوانم در رفع نواقص آن  بکوشم

 

Share |

با تشکر

 

ب . رمزی

@Rahai@aol.com

بازگشت به رهائی