مجید خرمی

"برای فروغی دیگر، به شاعره: طاهره  باره ای"

 

رقص کتمان

 

می خواست با من رازی را،

میان شکاف درخت پنهان کند.

پریشان پرسه زدم،

گفتم مگر این باغ آشتی نیست؟

چرا باید روشنائی را

نهان اندرون کنیم؟

بوسه ی سکوت از لبم گرفت،

سردم شد، لرزیدم.

گفت باید به  هراسی تو،

اینجا برهنگی رهائی نیست.

برهنگی رقص کتمان است،

میان گردش باغ و درخت.

به سینه فشردمش،

گفتم پس بیا و برقص با من،

تنگ هم چرخیدیم.

روی چمن و کنار موج شمشاد،

چشمهایش، چشمهایم سبز می رفت.

در پیراهنش آبی

تپش رهائی بود

من همچون رازی بودم

میان شکاف سینه ی او.

 

فرانکفورت در کنار رود ماین، ٦ دسامبر ٢٠٠٨

majid_khorrami10@yahoo.com