اهمالات سیاسی ـ تاریخی  در ایران

 

 

ا.سلطان زاده

a_soltanzadeh48@yahoo.com

 

 

اگر ما تعمقی در آسیب شناسی تفکر استبدادی و دیکتاتوری در جامعه ایران بپردازیم به این نتیجه میرسیم که ما تا به حال نتوانسته ایم فرهنگ سیاسی را ترویج بدهیم با وجود اینکه سیاست تعیین کننده ترین عنصر در همه سطوح زندگی اجتماعی است.

علت و معلول این ناتوانی از کجا ناشی میشود؟ آیا آدم میتواند این ادعا را بکند که ما تحت حماقت سیاسی رنج میبریم؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد پس این از کجا ناشی میشود و چه مداوائی دارد؟

یکی از عوامل تاریخی حماقت سیاسی در ایران از دوران ساسانیان تا به امروز، خیانت دولتمردان، قبول نفوذ بیگانگان وتحکیم تسلط آنها به ایران است که من با توضیحات مختصری به آنها اشاره میکنم: تصرف عربها به ایران از طریق خیانت سیاسی سلمان فارسی و طرفداران مانی، اشغال صد ساله جنوب ایران به وسیله پرتغالیها بدون عکس العمل مردم، قبول حاکمیت عثمانیها، بی کفایتی شاهان تا دوران قاجار و گرو گذاشتن ایران برای 25000 روبل در پیش تزار روسیه، تجزیه ایران از طریق امپریالیزم انگلیس و جدا کردن افغانستان از ایران، واگذاری بخش اعظمی از خاک ایران به روسیه تزاری و صد درصد ذخایر زیرزمینی به انگلیس، شکست انقلاب مشروطیت با دستان نامرئی انگلیس جهت برگرداندن ایران به سیستم استبدادی سلطنتی، تاجگذاری رضا خان به منزله جاسوس انگلیس، کودتای انگلیس و آمریکای شمالی در سال 1953 جهت دفع و رفع حکومت مصدق به امید استمرار سلطه نظام شاهی و سومین مرحله اسلامیزه کردن ایران از طریق امپریالیزم انگلیس وایالات متحده آمریکای شمالی با دسیسه  سال 1978 و روی کار آوردن اسلام سیاسی در ایران جهت نابودی ثبات خاور میانه و برهم زدن اوضاع داخلی کشورهای منطقه.

با اینهمه خیانت به تاریخ، تمامیت ارضی و فرهنگ ایران، مردم هنوز هم در خواب خرگوشی به سر میبرند و این آرزو را در سر میپرورانند که یک امپریالیزم دیگری به ایران وارد بشود تا اینکه بساط جمهوری اسلامی را بچیند. در اینجاست که آدم  باید به حق این مردم بی لیاقت، ناتوان، درمانده، بی تدبیر، نرم کوش، وراج بی عمل، کوتاه بین و بی تعمق را به حماقت سیاسی محکوم بکند. این مردم هنوز تحت قیمومت فکری و عملی بیگانگان است.

یکی دیگر از عوامل حماقت سیاسی و همزمان علمی در ایران، عدم قبول اصل انتقاد پذیری است. به مرور تاریخ ایران، حاکمان روشنفکر لبهای منتقدین را دوخته اند، بدن آنها را به گچ و سرب گرفته اند حیثیت آنان را به باد داده اند و آنها را مثل احمد کسروی، فرخی یزدی، خسرو گلسرخی، سعید سلطان پور، صمد بهرنگی، فریدون فرخزاد و هزاران شخصیتهای دیگر کشته اند و یا به طرد از میهن مجبور کرده اند.

 

یک گذری از دوران انقلاب مشروطیت تا به امروز این واقعیت را نشان میدهد که اکثر روشنفکران ایرانی مخالف سرسخت طرز تفکر انتقادی هستند، به طور مثال علی اکبر دهخدا در این باره مینویسد: "من در جوانی بسیار خدمت پیران کرده ام در پیری مرا نصیحت و انتقاد جوانان نیاز نیست".

اخوان ثالث، شاعر مشهدی هم جهت تحکیم اصل عدم انتقاد پذیری مینویسد: " من دهخدا را جزو نسل شریف انقلاب مشروطیت میدانم و من هم با او در این باره هم نظر هستم".

 

من درصدد نیستم، در اینجا نام از همه شخصیتهای ضد انتقادی ایران ببرم. این رفتار ضد انتقاد گرائی شامل حال همه احزاب، سازمانها و گروهکهای سیاسی در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی میشود. به خاطر همین طرز تفکر در کلیت هستی اجتماعی است که ایرانیان برای منتقدین و دگراندیشان زندانهای سیاسی را ساخته اند و آنها را با اشکال مختلف شکنجه بدنی ـ روانی آزار میدهند و در صورت ضرورت اعدام میکنند بدون این که مردم برعلیه اش اعتراض بکند. مردم ایران بی اراده ترین در جهان امروز است که در بیراهی و بلاتکلیفی آگاهی خودش اسیر است و بیجهت درجا میزند.

 

«انتقاد از خود»، «انتقاد» و «انتقاد از انتقاد» سه اصل تفکر و عملکرد علمی جهت بهترسازی و تنظیم شناختهای همه جانبه بشری است که وجودش یک ضرورت غیرقابل انکار است.

علت اینکه هنوز ایرانیان قادر نیستند خودشان را سازماندهی بکنند و به ساختار فکری و عملی برسنداین است که آنها تا به حال فاقد  هرگونه جهان علمی هستند، آگاهی فردی و اجتماعی ضعیفی دارند، محتوای آگاهیشان پر از دیکتاتوری، اعمال زور، آزادی کشی، ضعیف کشی، مردم آزاری، زن ستیزی، سنگسار، شلاقزنی، اعدام در ملاء عام، پرخاشگری، خودفریبی و دیگران فریبی، کلاه برداری، چاقوکشی، حجامت، خونخواری، انتقام گرائی، حق خواری، قانون شکنی، خیانت، غیبت پاتولژیکی، دروغ پردازی، خرافات گرائی، مادی گرائی کورکورانه است که همه اینها از عقل عربی ـ اسلامی حاکم در ایرانیان ناشی میگردند. عقلی که مسئول اینهمه ندانم کاری در تفکر و عملکرد ایرانی است باید مریض باشد که در راستای نابودی آگاهیش گام برمیدارد. فریدریش هگل این نوع عقل را به حماقت محکوم میکند که باعث فساد و نابودی مناسبات دیالکتیکی در جامعه میشود.

 

زیگموند فروید به حق در مورد  عقل اینطور مینویسد: " عقل، تکذیب تظاهرانه ذات حیوانی انسان از طریق خودش است تا اینکه خودش را به منزله اشرف مخلوقات بنمایاند".

فروید دین و عقل گرائی را یک بیماری روانی عادی شده برای کل بشریت ارزیابی میکند. خصوصیات آسیب شناسایانه فوق نامبرده نیز در آگاهی و عملکرد فردی ـ اجتماعی ایرانیان هست.

ایرانیان در بین راسیونالیزم "عقلگرائی اسلامی" و " بیجهتی در مسیر فکری" درجا میزنند و فعلا هیچگونه شاخص جدیدی ندارند تا اینکه با توسل به آن جامعه ایران را در کلیتش به نحو دیگری سازماندهی بکنند.

جهت خودرهائی از چنگال عقل دینی، ما راهی جز انتقاد از عقل را نداریم که سد راه تکامل و شکوفائی آگاهی فردی ـ اجتماعی ایرانیان است. گذار از راسیونالیسم انتقادی در دین شناسی، فلسفه، جامعه شناسی، روان شناسی، پداگوژی و غیره به مراحل بعدی تکوین اجتماعی ـ جهان بینانه یک پروسه طولانی را در ایران طی خواهد کرد.

با رشد شناخت علمی و شعور اجتماعی انتقادی، ایرانیان قادر خواهند بود، دین را به منزله یک مساله شخصی بنگرند و جامعه ایران را به سوی سکولار و لائیک سوق بدهند تا اینکه نگرش همه محاط علمی بتواند در ایران بافت بگیرد.

12/06/2012