چرا جمهوری اسلامی ایران با مردم سالاری در تضاد است؟

 

روزبه حسین پور

rouzbeh_hosseinpour3368@yahoo.com

 

جمهوری اسلامی ایران متکی بر باور تعبدآمیز به یک سیستم ربانی و دگماتیزم مذهبی است که در آن  قدرت لایزال الله حاکم است و هیج کسی حق ندارد استبداد مطلق ربانی را به زیر علامت سئوال ببرد.

بنابراین عدم تقسیم قوا و مشارکت جناحهای مختلف سیاسی در تعیینات جامعه، عدم تحمل نگرشهای انتقادی، تک بعدی بودن جهان بینی اسلامی، زن ستیزی و عدم قبول زن به منزله یک موجود متساوی الحق، اعمال شکنجه و اعدام در قبال رقبای سیاسی، وضع بربریت قضائی مثل سنگسار و شلاقزنی، بحران آفرینی و صدور انقلاب اسلامی به سایر کشورها و عدم رعایت موازین بین المللی نشانه هائی از نابخردگرائی در ساختار جمهوری اسلامی ایران هستند.

گذاراز استبداد دینی به مردم سالاری در ایران نیاز به یک پروسه طولانی دارد که هنوز ابتدائی ترین پیش شرایط آن در ارتباط با کلیت جامعه کشورمان به مرحله اجرا درنیامده اند:

·        قانون اساسی متکی بر همه نیروهای جامعه ایران و اراده ملت

·        تقسیم قوای سه گانه

·        دادگستری مستقل از احزاب سیاسی

·        عدم تغییر پرچم ایران به وسیله یک حزب سیاسی در مصدر قدرت

·        تضمین همه آزادیهای فردی و اجتماعی جهت حفظ حثیت انسان

·        برابری کامل زن و مرد در تمام ابعاد اجتماعی

·        رعایت قوانین ملی و فراملی

·        آموزش و پژوهش آزاد

·        آموزش نگرش انتقادی جهت خودسازی و تنظیم شناختهای علمی

·        همزیستی مسالمت آمیز همه نگرشهای سیاسی

·        آزادی مذاهب به منزله یک هویت شخصی افراد

·        فسخ دین یا مذهب ملی

·        جدائی کامل دین و سیاست از همدیگر

·        فسخ دین یا مذهب ملی

·        رعایت اصولی مثل مدارا و مداوا

·        تاریخ نگاری آزاد و انتقادی

·        تقویم نگاری با اتکاء به تاریخ و تمدن ایران

·        تضمین قانونی همه نهادهای مردمی

·        عدم تفویض و تبعیض تمایلات جنسی

·        وضع قراردادهای اجتماعی جهت تضمین نیازهای مادی و معنوی همه افراد جامعه

·        و غیره.

 

رعایت همه این خواسته های فوق هنوز به این معنی نیستند که ما قادر هستیم در ایران یک جامعه دموکراتیک واقعی ایجاد بکنیم. شعار دموکراسی نباید ما را دچار یک نزدیک بینی تاریخی بکند تا اینکه ما با این واژه کلیدی سیاسی بطور جزم گرایانه برخورد داشته باشیم.

انقلاب فرانسه این را به ما آموخت که نخستین موانع رسیدن به آزادی، برابری و برادری این است که ما اول خدا را و بعد از آن شاه را بکشیم که هردو دستان پرتوان استبداد، دیکتاتوری و عدم تساوی هستند.

تا زمانی که این کار انجام نگیرد ما در اسارت زنجیرهای آگاهی خودمان خواهیم پوسید و حتی قادر به ایجاد یک جامعه مردم سالاری تعریف شده کاذب در سطوح کشورهای غرب به مفهوم کثرت گرائی سیاسی و پارلمانتاریزم هم  نخواهیم بود.

انقلاب فرانسه توانست فقط موانع را بشناسد  ولی بورژوازی جای هر دو را گرفت و با شعارهای دروغین آزادی، برابری و برادری گیوتین را کشف کرد و سر انقلابیونی مثل روبسپیر را از تنش جدا کرد. امروز در غرب، همه مکاتب اقتصادی، جامعه شناسی، فلسفی و روان شناسی بورژوازی، نقش اقتصاد را در ایجاد تضادهای طبقاتی در آگاهی اروپائیها نفی کرده اند. در غرب تحت مردم سالاری فقط حاکمیت سرمایه داران فهمیده میشود که در آن افراد تحت سلطه به نمایندگان سلطه گران رای میدهند تا به مجلس بورژوازی راه پیدا بکنند.

اگرما بخواهیم راه غرب را در پیش بگیریم، فاصله ما هنوز با پارلمانتاریزم بورژوازی رایج در اروپا بسیار دور و دراز است.

جهت رفع ابهامات باید به این نکته اشاره بشود که ما فقط یک دموکراسی صحیح داریم و آن هم در جامعه کمونیستی امکان پذیر  خواهد بود که در آن دولت از بین میرود، طبقات موجود نیستند، فرق بین کار یدی و فکری نیست، آگاهی علمی در انسانها هست، شکوفائی یکی و همه لازم و ملزوم همدیگرند و عدالت در آن بر اساس هرکس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش میباشد.

حزب کمونیست کارگری هم بطور مستمر تلاش میکند به محض رسیدن طبقه کارگر به قدرت سیاسی   برنامه کمونیستی را به مرحله اجرا دربیاورد.