صحنه اول سالن دادگاه سمت راست، ميز سياه رنگی با يک صندلی پشتی بلند که مخصوص قاضی القضات است، پشت آن درب چوبی با کندهکاریی از شمايل فرشته عدالت قرار دارد.
روی ميز، سمت چپ ترازوی عدالت و سمت راست ، چکش مخصوص قاضی القضات قرار گرفته است. مابين ترازوی عدالت و چکش، پروندهای قطور دیده میشود.
سمت راست ميز قاضی، ميز مخصوص دادستان با يک صندلی قرار دارد و پشت آن يک درب معمولی چوبی که به اتاق مخصوص دادستان باز میشود. روبروی ميز دادستان ميز مخصوص وکيل مدافع قرار گرفته و پشت آن يک درب معمولی چوبی دیده میشود که به اتاق دیگری راه دارد.
مابين ميز دادستان و وکيل مدافع، رو به تماشاچیها يک صندلی فلزی مخصوص متهم قرار داده شده که پشت آن درب آهنی با ميلههای فلزی .
فضای سرد و بی روحی که تنها تيک تاک ساعت ديواری سکوتش را هر یک ثانيه میشکند.
روبروی صندلی متهم، جايگاه مخصوص تماشاچیها است با ده رديف صندلی که در هر رديف ده صندلی چيده شده و پشت سر آنها درب چوبی بزرگی با دستگيرههای فلزی قرار دارد که برای ورود تماشاچیها میباشد.
هيئت منصفه اين دادگاه در واقع همان تماشاچیها هستند که تعدادشان صد نفر میباشد و تصميم نهایی را آنها خواهند گرفت.
ناگهان ۱۳ ضربه، به علامت ساعت ۱۳نواخته میشود، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ، دينگ. درب چوبی بزرگ انتهای سالن باز میشود و بهدنبال آن همهمه جمعيتی که داخل سالن میشوند. هر کس سعی میکند تا جای مناسبی برای نشستن انتخاب کند. سپس درب پشت میز دادستان باز میشود و دادستان با انبوهی پرونده در بغل وارد میشود. او پروندهها را روی ميز گذاشته، قبل از نشستن رو به جمعيت ايستاده و با لبخندی حاکی از رضايت پشت ميز خود قرار میگیرد. کمی بعد، درب پشت میز وکيل مدافع باز میشود و وکيل مدافع با ريش پرفسوری، کراوات، عينکی ته استکانی و يک کيف چرمی که کتاب قانون در آن است داخل سالن می شود، کيف را روی ميز گذاشته و قبل از نشستن روبه جمعيت کرده دستهایش را بالا میبرد و به علامت همبستگی بههم میفشارد. سپس پشت ميزش نشسته و از درون کيفش کتاب قانون را بيرون آورده روی ميز میگذارد. همهی نگاهها روبه درب آهنی میچرخد. اکنون وقت آن است که متهم را بياورند. همه کنجکاوند ببينند متهم چگونه آدمی است و چه شمايلی دارد. در حالی که گوشیهای موبایل و یا تابلتهای خود را آماده کردهاند تا از لحظهی ورود متهم فيلم بگيرند. بعضیها از همديگر میپرسند: - اصلاً او آدم است يا يک هيولا ؟! - فکر کنم يک شبح باشه! - شبح، چرا شبح؟! - مگه نخوندی؟ تو اعلاميه نوشته بودند، اکنون شبحی در جهان در حال گشت و گذار است. - آره منم خوندم، نوشته بود، اکنون شبح کمونيسم در جهانشهر، در حال گشت و گذار است! چشمها زلزده شده به درب آهنی، همه کنجکاوند. درب آهنی بالاخره با صدای قيژ قيژ باز میشود؛ ابتدا دو نگهبان تنومند مجهز به اسلحه، باطوم، دستگاه شوک الکترويکی، اسپری گاز فلفل مخصوص، دستبند و جليقههای ضد گلوله وارد شده، با نگاهی بدبینانه به جمعيت و وکيل مدافع، در دو طرف صندلی متهم، رو به جمعيت میایستند. به دنبال آنها، انسانی در ميان قل و زنجير، با اندامی لاغر، نحيف و گونههای فرو رفته، با کلاه مخصوص معدنکاران که چراغی بر پيشانی آن نصب شده است، وارد میشود. لباس کارش آغشته به خاک و گل و لای معدن است و به دنبال او دو نگهبان مسلح ديگر داخل میگردند. او را روی صندلی متهم مینشانند.
جمعيت از خود میپرسند : - متهم اين است؟! - اين که شبيه انسان است! - نه، فکر کنم اين شريک جرم شبح است! - شايد! و بالاخره درب کندهکاری شده با شمايل فرشته عدالت باز میشود. منشی دادگاه وارد شده، رو به جمعيت ايستاده، اعلام میکند: - قاضیالقضات وارد میشوند، به احترام او بلند شويد! جمعيت به همراه دادستان از جا بلند میشوند؛ وکیل مدافع نيمخيز میشود و متهم همچنان سر جایش نشسته و از جايش تکان نمیخورد در حالی که دارد به قل و زنجیرهایی که به دست و پایش بسته شده، نگاه میکند. بعد از نشستن قاضیالقضات پشت ميزش، چکش مخصوص خود را بلند کرده سه بار روی ميز به علامت سکوت میکوبد. سکوت فضای سالن را فرا میگیرد و باز این صدای تيک تاک ساعت روی ديوار است که همه را متوجه ساعت ۳۰:۱۳ دقيقه میکند. قاضی رو به متهم: - تو، ای انسان، متهم به همکاری با شبح کمونيسم، امروز در مقابل فرشته عدالت قرار میگیری تا به جرم شورش عليه نظم عمومی و جامعه معدنی محاکمه شوی. دادستان، لطفاً کيفرخواست را بخوانيد! - با اجازه رياست دادگاه، من دادستان، به نيابت از شهروندان محترم جهانشهر، کيفرخواست خود را عليه انسان اعلام میکنم. سپس پرونده قطوری را که هنگام ورود با خود داشت، باز میکند: - او با برهم زدن نظم عمومی و راه انداختن اعتصاب عمومی و برپایی شوراهای کارگری و گرفتن کنترل عمومی توليد و خدمات، عملاً کارکردهای نظم جامعه مدنی جهانشهررا برهم زده و از اين طريق خسارتهای بسياری را بر جامعه تحميل کرده و در ثانی او با تشويق شبح کمونيسم، موجودیت کاپيتاليسم اين نظم جامعه مدنی را برهم زده و موجب خسارت بیشماری عليه سرمایهداران و تجار و بانکداران محترم شده؛ او باعث شده مديران و نخبگان سياسی و اقتصادی ما ناتوان از حل مشکلات جامعه گردند و در نتيجه بسياری از سهامداران و سرمايهداران به ورطه ورشکستگی کشيده شوند. او آنچه را که دين و مذهب، سنت و قانون، طی هزاران سال مقدس میشمردند، به زير سؤال برده است، طوری که امروز حتی هر کودک دبستانی هم عنوان میکند، اساس مالکيت بر دزدی استوار است يعنی همه سرمايهداران و بورژواهای محترم دزد میباشند. او بی شرمی را به آنجا رسانده که عنوان میکند کار مزدی ننگ جامعه بشری است و بايد ملغی شود و کار بايد به يک امر داوطلبانه تبديل گردد. او شعار به هرکس به اندازه نيازش را سر داده و نخبهگرایی را که در خدمت جهانشهر سرمايهداری میباشد، امری طبقاتی اعلام کرده؛ او نظم جامعه مدنی را که متکی بر ارتش و نيروی پليسی و سازمان مخفی اطلاعاتی امنيتی آن میباشد، زير سؤال برده و خواهان انحلال اين سازمانها میباشد و در مقابل، اداره محلات و مناطق جهانشهر را از طريق شوراهای محلی و منطقهای بهدست خود شهروندان جهانشهرمطرح کرده است؛ این يعنی هرج و مرج. او در برنامه خود از مسکن رايگان، آموزش و پرورش رايگان، بهداشت رايگان و خدمات شهری رايگان صبحت کرده و مردم را تشويق به عدم پرداخت پول برق و آب و حمل و نقل و عوارضهای مختلف نموده و عملاً موجبات انحلال قوای حکومتی جهانشهر را فراهم کرده است، يعنی خواهان انحلال تمامی نهادهای بينالمللی اداره و کنترل جهانشهر شده و بهجای آن خودگردانی شوراهای سوسياليستی کمونها را مطرح کرده است. او آزادی بدون قيد و شرط را مطرح کرده و خواهان دسترسی همه شهروندان به اطلاعات در همه زمینهها شده، يعنی امنيت حهانشهر را به خطر انداخته است. او چهارچوبهای تعين شده و مرزهای مناطق بهرسميت شناختهشده را زير سؤال برده و خواهان آزادی بدون قيد و شرط مسافرت و زندگی برای هر انسانی در هر نقطهای از جهانشهر شده است، این يعنی هرج ومرج و مداخله در امور مناطق تعين شده بهوسيله قوای ادارهکننده جهان شهر. در واقع او شبح کمونيسم را بيدار کرده، در سراسر کره خاکی امروز گسترانده است و از اینرو او همدست شبح کمونيسم است، او یک کارگر مزدی است و برعليه بردگی مزدی قانون جهانشهر سرمايهداری شورش کرده است و من امروز بهعنوان دادستان نماينده شهروندهای جهانشهر خواهان اشد مجازات برای او هستم تا درس عبرتی باشد برای ديگر کارگران مزدی که امروز بر جايگاه انسان نشستهاند. پس از اتمام سخرانی دادستان قاضی رو به متهم کرده، از او میپرسد: - آيا اتهامات وارده را قبول داريد؟ - آری قبول دارم. - پس حرفی برای گفتن نداريد؟ - چرا اتفاقاً حرف زياد دارم. - پس موافق هستيد. وکيل مدافع دفاعیاتش را شروع کند؟ - خیر، اعتراض دارم. - به چی؟ - من نيازی به وکيل ندارم؛ خودم میتوانم حرفهایم را بزنم. - به هر حال او وکيل شماست و وظیفه دارد از شما دفاع کند و اين از طرف قانون تعين شده است. - اين چه قانونی است؟ وقتی میگویم خودم میتوانم از خودم دفاع کنم، اصرار میکند که نه، وکيل بايد از تو دفاع کند. البته او میتواند حرفهای خودش را بزند، اما من هم حرفهایی دارم که بايد خودم بزنم. در اينجا متهم رو به جمعيت که در واقع هیئت منصفه است میکند و میپرسد: - آيا من حق دارم از خودم بهعنوان يک انسان دفاع کنم و کيفرخواست خود را عليه اين بربريت اعلام کنم؟ جمعيت با فرياد : - البته که حق داری، چرا که نه! همهمهای درمیگیرد؛ عدهای میگویند: - بايد به او اجازه داد از خودش دفاع کند. عدهای ديگر میگویند: - نه، اين خلاف قانون است؛ پس وجود وکيل مدافع برای چيست؟ سه بار چکش به روی ميز کوبيده میشود. - ساکت! نظم دادگاه را رعايت کنيد! متهم: - من، منکر زحمات وکيل مدافع نيستم. او میتواند حرفهای خودش را بزند، اما در اين لحظه میخواهم خودم از خودم دفاع کنم. او میخواهد از روی صندلیاش بلند شود که با فشار دست ماموران بر روی شانههایش روی صندلی میماند. قاضی: بفرمایید، در مقابل اتهامات خوانده شده توسط دادستان چه داريد بگویید؟ متهم: - به من اجازه بدهيد حداقل ايستاده حرفهایم را بزنم. قاضی با دست به نگهبانان اشاره میکند تا اجازه بدهند، او ايستاده حرفهایش را بزند! وقتی متهم از روی صندلی بلند میشود، صدای جرینگ جرينگ قل و زنجيرهای بسته شده به دست و پايش در فضای سالن میپیچد. متهم: - من يک کارگرم، کارگر مزدی که در ازای لقمه نانی نيروی کارم را میفروشم. نزديک به چهارصد سال است که اين کار را میکنم؛ علاوه بر خودم، زنم هم نيروی کارش را میفروشد و تازه بچههایمان هم نيروی کارشان را میفروشند. خوب امروز ما چه داريم؟ هيچی، مطلقا هيچی؛ يعنی اگر يک روز کار نکنيم بايد آن روز گرسنهگی را تحمل کنيم و اگر يک هفته کار نکنيم بايد در ميان زبالهها بهدنبال غذا بگرديم. اين تازه مربوط به غذا میباشد؛ پوشاک، مسکن، تحصيل را که بايد فراموش کنيم و اگر کارمان به بيمارستان بکشد، بايد همانجا جلوی در بيمارستان بميريم. دادستان: - اعتراض دارم. قاضی: - به چی؟ - متهم از خودش دفاع کند؛ داستان نگویید! قاضی: - داستان نگویید، از خود دفاع کنيد! در حالی که متهم دستهایش را به همراه زنجيرهای بسته شده بالا میبرد، میگویید: - گفتم چهارصد سال است که ما داريم کار میکنیم، کار مزدی .امروز به جای خانهای امن که در آن انسان خود را راحت احساس کند، خوراک کافی برای اينکه شب گرسنه سر بر زمين سرد نگذاریم، بهداشت مناسب، حق تحصيل در هر رشتهای که میخواهیم، و آزادی در هر زمينهای، چه داريم؟ اين زنجيرهای بسته شده بهدست و پاهايمان را و در مقابل، آنکه نيروی کار ما را مفت و مجانی خريده است چه دارد؟! آسمان خراشها را، هواپيما و کشتیها را، بانکها را، بازار سهام را، زمینها و درياها را، معادن نفت و گاز و طلا را، اطلاعات، دانش و علمی را که نتيجه هزاران سال کار بشر میباشد...، میلیاردها ثروتهای انباشته شده، چه به صورت املاک و جادهها و علم و دانش، چه به صورت پول نقد و اعتبارات بانکی. و بالاتر از همه او قدرت يعنی ارتش، پليس، نيروهای امنيتی و دارودستههای شبه فاشيستی قانونی و غير قانونی و نیروی حرفهای از مزدورانی را در اختیار دارد که در احزاب، سازمانهای مختلف و نهادهای به اصطلاح فرهنگی و علمی متشکل شدهاند، نهادهایی که بهوسيله آنها یا آزادی ما را برای رها شدن از اين مناسبات غير انسانی میگیرند يا بردگی مزدی را با توسل به انواع و اقسام ایدئولوژیهایی مانند مذهب، ناسيوناليسم و يا حتی با نام سوسياليسم توجيه میکنند.
دادستان: - اعتراض دارم. - قاضی به چی؟ - متهم حاشيه میرود؛ او بايد از خودش دفاع کند، نه اينکه به سرمايهداران محترم و نخبهگان علمی و ادبی و نهادهای مدنی توهين کند. وکيل مدافع: - اجازه میخواهم با متهم يک مشورت کوچکی داشته باشم. قاضی: - خيلی کوتاه، بفرمایید!
وکيل مدافع از جايش برخاسته به طرف متهم میرود. وقتی به او نزديک میشود سرش را به طرف گوش او برده و به آرامی به او می گوید: - مواظب حرف زدنت باش، آتو به دستشان نده! بگذار من بقيه را ادامه بدهم، زبان اینها را من میدانم. آنها انتظار دارند تو عجز و لابه کنی! میفهمی؟ انسان متهم در حالی که لبخندی بر لب دارد: - نه، جناب وکيل! نمیفهمم، اينجا دادگاه تاريخ است، هرکس بايد خودش از خودش دفاع کند؛ جای عجز و لابه هم نيست. شما حرف خودت را بزن، اجازه بده من هم حرف خودم را بزنم! سپس روبه جمعيت کرده و میگوید: - آنکه امروز بايد محاکمه شود، سرمايه است نه من، يعنی همان ارزش اضافهای که از کار من و شما بهدست آمده و توسط سرمايهدار تصاحب شده و امروز حاکم بر سرنوشت من و میلیاردها انسان در سرتاسر جهانشهر شده است.
از ميان جمعيت تعدادی با فرياد: - آری، او راست میگوید!
قاضی با چکش سه بار روی ميز به علامت سکوت میکوبد و سپس دستور بازداشت آنها را میدهد و بعد رو به وکيل مدافع: - جناب وکيل مدافع، لطفاً به سر جايتان برگرديد و بيش از اين نظم دادگاه را برهم نزنید!
نگهبانان بلافاصله آن عده را از میان جمعیت بیرون کشیده و به طرف پشت درب آهنی هدايت میکنند. دوربینهای فيلمبرداری و تلفنهای موبایل و تابلتها مستقیماً فیلمهای گرفته شده را به سرتاسر جهانشهرمخابره کرده، روی شبکههای اجتماعی نشان میدهند.
قاضی رو به متهم: - آيا حرفی برای گفتن داريد؟ - من هنوز حرفی نزدم. جناب دادستان کيفرخواستی علیه من خوانده است، حتماً انتظار پاسخ دارد. او سپس رو به مردمی که مقابلش نشستند میکند: - جناب دادستان میگوید، ما نظم عمومی را برهم زدم. از نظر ايشان نظم عمومی يعنی اينکه اگر کارفرما حقوق تو را به بهانههای مختلف کسر کرده، يا تو را اخراج کند، تو حق نداشته باشی اعتراض کنی؛: به نمايندهای که ما برایت تعيین کردهايم، بگو بيايد پیش نماينده ما مشکل تو را مطرح کند، سپس نماينده ما با نماينده کارفرما و نماينده شما مینشینند تصميم میگیرند و اگر به نتيجه نرسيدند آن وقت شورای حل اختلاف تشکيل میشود و خلاصه تا بيايند به نتيجه برسند من کارگر گرسنهتر و کارفرما پولدارتر شده و عاقبت من و خانوادهام به وسط خيابان پرتاب شديم. وقتی همه راهها را بر ما بستند، ما آمديم در خيابان و فرياد زديم ، ما کارمان را از دست داديم ، خانههایمان را از دست داديم ، حق درمان از طريق بيمههای درمانی را از دست داديم، حق تحصيل فرزندانمان را از دست داديم، سن بازنشستگی را بردند بالا، تازه به آن هم رحم نکردند، پول بازنشستگی را هم کشيدند بالا و دادند به سرمایهدارها و بانکها. وقتی ما همه چيز را از دست داديم، پشيزی به ما کمک نکردند، اما به بانکدارها و مؤسسات مالی میلیاردها، میلیارد کمک مالی کردند. به حساب کی؟ به حساب ماهایی که همه چيز را از دست داده بوديم. خود شئون مار را کشيدند توی خيابان حالا آقای دادستان می گويد ما نظم جامعه مدنی را برهم زديم. لابد خبر خودکشی ديمتريس کارگر یونانی را خواندهايد: « دیمتریس کریستولاس» بازنشسته 77 ساله يونانی که خود را کشته است، در یاداشتی که از خویش بر جای نهاده و در کنار جسدش پیدا گردیده است به نوشتن جمله کوتاه زیر بسنده کرده است:
« دولت تمام آثار و دلایل برای بقای من را نابود کرده است، چون سن و سالم اجازه نمیدهد فعالانه کار کنم، هیچ راه حلی جز این پایان محترمانه برای زندگی خود پیش روی ندارم"
خوب مسئول مرگ او و هزاران کارگر ديگر کيست که از روی ناچاری يا دست به خودکشی میزنند، يا از روی فقر و نداری، با انواع و اقسام بيماریهایی که اگر امکان و پول درمانشان را داشتن قابل علاج است، تن به مرگ زودهنگام میدهند؟!
دوباره عدهای از تماشاچیها با فرياد: - درست است، درست است! واقعا مسئول آن کيست؟!
قاضی سه بار روی ميز میکوبد و سپس دوباره دستور بازداشت آن عده را میدهد: - کسانی که نظم دادگاه را برهم بزنند بازداشت میشوند. نگهبانان آن عده را نیز به پشت درب آهنی هدايت میکنند.
متهم، انسان کارگر ادامه میدهد: - جناب دادستان میگویید ما باعث شديم مديران و نخبهگان سياسی و اقتصادی ما ناتوان از حل مشکلات جامعه گردند. راستی خندهدار نيست! اين مشکلات را همینها با طرحهایی که دادند، به وجود آوردند؛ تا ديروز همینها فرياد میزدند: سرمایهداری پايان تاريخ است! از دهه هفتاد با اجرای سیاستهای نئوليبرالی دنيا را بهم زدند؛ هر طرحی که دادند در نهايت به ضرر ما کارگران مزدی و به نفع سرمایهداران، مديران و نخبگان شد. متهم رو به جمعيت: - شما قضاوت کنيد! جناب دادستان میگوید: من آنچه را که دين و مذهب، سنت و قانون، طی هزاران سال آنرا مقدس میشمردند، به زير سؤال بردهام، طوری که امروز حتی هر کودک دبستانی هم عنوان میکند، اساس مالکيت بر دزدی استوار است؛ يعنی مالکيت خصوصی يک دزدی تاريخی از انسان است. اين را من نمیگوییم، تحقيقات تاريخی میگویند؛ همان دانشمندان علوم اجتماعی و تاريخ با مطالعه و بررسی آثار باستانی بهجا مانده از هزاران سال میگویند که زمانی انسانها در کنار هم به صورت اشتراکی زندگی میکردند؛ تا اينکه مالکيت به وجود میآید و عدهای به نام مذهب و قهرمان، رئيس و رهبر، نخبه و روحانی، دست روی اموال عمومی جامعه و محصولات توليد شده که نتيجه کار انسانها بوده، میگذارند. دور زمينهای خوب و حاصلخيز حصار میکشند؛ چشمهها و چاههای آب را تصاحب میکنند؛ به مناطق خوش آب و هوا هجوم برده، ساکنين آن مناطق را کشته يا اسير و برده خود میکنند و به همين طريق با غارت و چپاول انسانهای ديگر اساس نظام مالکيت خصوصی را بنيان میگذارند. بردهدارها میآیند و به مدت چندين هزار سال شيره جان انسان برده را بدون کوچکترین حقی برای انسان برده میمکند؛ بعد فئودالها میآیند وانسان رعيت بيچاره را تا آنجا که میتوانستند غارت میکردند؛ بیخود نبود که بارها بردهها عليه نظام بردهداری و رعیتها عليه نظام فئودالی شورش کردند. انقلاب کبير فرانسه وعده آزادی انسان را داد، اما اين آزادی فقط يک آزادی ظاهری بود؛ آزادی فروش نيروی کار به ارزانترین قيمت که در بازار توسط خود سرمایهدارها تعيین میشد. اين سود سرمايه از کجا میآید؟ اگر کار مزدی نباشد، ابزار کار و مواد اوليه به خودی خود برای سرمایهدار سود نمیآورند. او در نهايت میتواند کالای خود را با کالای ديگری در بازار معاوضه کند تا حوایج شخصی خود يا خانوادهاش را برطرف کند. اين سودی که او بهدست میآورد، آيا همان بخش از کار من کارگر مزدی که هيچ دستمزدی بابت آن دريافت نمیکنم نيست؟ او به اندازهای به من دستمزد میدهد که بتوانم نيروی کارم را برای روز بعد بازتولید کنم نه بيشتر و تازه امروز با اختراع انواع دستگاههای اتوماتيک و نیمه اتوماتيک و اجرای روشهای جديد بخش وسيعی از نيروی کار را بيکار کرده در بازار کار به عنوان چماق بر سر من میکوبد که اگر دستمزد بيشتر بخواهی اخراجت میکنم و یا کارخانه را به مناطقی که جمعيت فراوان با نيروی کار ارزان دارد منتقل میکنم. و این تازه جدای از کم کردن دستمزدها با روشهای بهينهسازی و بالا بردن بارآوری نيروی کار است.
دادستان: - اعتراض دارم، اينجا کلاس درس اقتصاد نيست. قاضی: - راست میگوید؛ شما ای انسان کارگر مزدی از خود دفاع کنيد! همه اینها را ما به اندازه کافی در کتابها خواندهايم.
متهم رو به مردم: - جالب است، جناب قاضی می گویند ما همه اینها را میدانیم! برشت میگوید آن کس که حقيقت را نمیداند نادان است، اما آنکه میداند و انکار میکند جنايتکار است. پس معلوم میشود جنايتکار شما هستيد نه کارگر مزدی!
قاضی: - به جرم توهین میتوانم دستور بدهم شما را جريمه کنند؛ مراقب کلام خود باشيد!
صدای همهمه جمعيت بلند میشود: - او راست میگوید. - حقيقت را میگوید.
سه ضربه محکم روی ميز نواخته میشود: - ساکت، نظم دادگاه را رعايت کنيد.
اما باز هم همهمه و بحثهایی که بين جمعيت درگرفته، ادامه مییابد. دوباره سه ضربه چکش و دوباره دستور بازداشت عدهای ديگر از تماشاچیها.
قاضی: - به علت بینظمی در جلسه، برای يک ساعت تنفس اعلام میکنم.
او به سرعت ازجايش برخاسته سالن را ترک میکند و به دنبالش دادستان نیز میرود.
نگهبانان متهم را از روی صندلی بلند کرده، از سالن خارج میکنند. وکيل مدافع در حالی که سرش را در ميان دستهایش گرفته و آرنجهایش روی ميز است، با خود کلنجار میرود. جمعيت همچنان مشغول بحث میباشد.
صحنه دوم اطاق مخصوص يا دفتر کار قاضی، مبلمان شده با مبلها و صندلیهای چرمی اعلا با يک فرش نفيس ابريشمی که کار دست است. قفسههای کتاب مملو از کتابهای قانون با جلدهای چرمی طلاکوب شده در اندازهها و طرحهای مختلف. کف دفتر از سنگ گرانيت به رنگ مشکی پوشيده شده که وقتی رويش میایستی تصویر خود را به وضوح روی آن میتوانی ببينی. انتهای اطاق پنجرههای بزرگی رو به باغ قرار دارد. ميز بزرگی از چوب شاه بلوط به رنگ قهوهای سوخته مقابل اين پنجرهها قرار گرفته که روی آن پرچم سازمان ملل مقر قوای حکومتی جهانشهر در سمت چپ يک جعبه طلایی رنگ که کنارش زير سيگاری کريستال بنفش رنگی به شکل يک صدف قرار دارد. در مقابل ميز روی ديوار صفحه نمايش سه بعدی نصب شده است. به محض اينکه قاضی پشت ميزش قرار گرفت، با فشار دگمه کنترل از راه دور منشی خود را در صفحه نمايش احضار کرد: - بله جناب قاضی، چه امری داشتید؟ - سريع به دادستان بگویید بیايد! لحظهای بعد دادستان در اطاق قاضی است: - آقا، بايد اين بازی را هرچه زودتر تمام کرد، وگرنه تمام نقشههایمان نقش بر آب میشود. ناگهان رئيسالرؤسای جهانشهر بر صفحه نمايش ظاهر شده، خطاب به قاضی میگوید: - اين چه وضعی است؟ سريع قائله را ختم کنيد! - چشم جناب رئيسالرؤسا.
قاضی رو به دادستان: - چند تا شاهد، از اون مفتخورهای گردن کلفت پيدا کنيد تا عليه انسان شهادت بدهند. وگرنه ما نمیتوانیم هیئت منصفه را قانع کنيم. دادستان با گفتن چشم، بلافاصله از اطاق خارج شده، به گوشهای از سالن انتظار می رود، موبايلش را از جيب بيرون آورده، شروع به شماره گرفتن می کند: - ببين خوب گوش کن! چند تا از اون گردن کلفتها را آماده کن! بيار به دادگاه! هر وقت که گفتم، بيايند برای شهادت دادن.
صحنه سوم ادامه جلسه دادگاه منشی دادگاه ورود قاضی را دوباره اعلام میکند. اين بار بهجز تعداد کمی، بقيه سر جايشان نشسته و تکان نمیخورند. قاضی روی صندلیاش مینشیند و طبق معمول سه بار با چکش مخصوصش روی ميز به علامت رسميت يافتن دادگاه میکوبد: - متهم را بياوريد!
درب آهنی با صدای قیژ قيژ باز میشود، ابتدا دو نگهبان تنومند و سپس متهم به دنبال آنها به آرامی قدم برمیدارد و پشت او دو نگهبان قلچماق دیگر، مسلح به کلت، اسپری گاز فلفل ، باطوم شوک الکتريکی و دستبند فلزی وارد میشوند.
قاضی رو به دادستان: - جناب دادستان شما در مقابل صحبتهای انسان، متهم به همکاری با شبح کمونيسم حرفی داريد؟ - بله جناب قاضی. من مايلم ابتدا اولين شاهد خودم را برای شهادت دعوت کنم. جناب راک، کارخانهدار معروف که محصولاتش در سرتاسر جهان بهفروش میرسد. درب چوبی پشت سر دادستان باز شده و مردی با کلاه شاپوی مشکی بر سر و کت و شلوار راه راه، دستکشهای چرمی سفيد رنگ و عصای چوبی با دسته عاج وارد شده، مقابل دادستان میایستد. دادستان: - لطفاً خودتان را معرفی کنيد! - من راک هستم، کارخانهداری که برای خدمت به مردم شبانه روز در فکر توليد هستم، تمام تلاش من و همکارانم توليد بيشتر و ارزانتر است. ما در خدمت مردم هستيم تا بهتر بتوانند زندگی کنند؛ اما در عوض اين انسان کارگر مزدی، دائم کارشکنی میکند و تمام برنامهریزیهای من و همکارانم را بهم میزند. ما مجبوريم بعضی از شعبات خودمان را تعطيل کنيم و به مناطقی با نيروی کار ارزانتر ببريم تا بتوانيم کالای ارزانتر توليد کنيم تا مردم بيشتری بتوانند از محصولات ما استفاده کنند و در ثانی ما بايد از قوانين سرمايه و بازار تبعیت کنيم تا بتوانيم با ديگر رقبايمان رقابت کنيم. وگرنه بازار را از دست میدهیم. دادستان: - خوب ملاحظه میفرماید جناب قاضی، اين انسان کارگرمزدی چگونه به شهادت آقای راک با راه انداختن اعتصاب و گرفتن کنترل کارخانه بهدست شورا نمیگذارد ايشان با همکارانشان در خدمت مردم باشند. قاضی رو به متهم: - انسان، کارگر مزدی حرفی برای گفتن داری؟ متهم به آرامی از روی صندلی بلند شده رو به جمعيت ايستاده با مکث کوتاهی آغاز به سخن گفتن کرد: - ايشان می گوید ما میخواهیم به مردم خدمت کنيم، اين انسان نمیگذارد. من سؤال میکنم مگر ما مردم نيستیم؟ شما ما را بعد از بيست سال کار کردن بيکار میکنید و کارخانه را میبرید به منطقهای که نيروی کار ارزان به شما میدهد و جالب اينکه همان منطقه به اسم کارگر و کمونيست اين کار را میکند و وقتی ما اعتراض میکنیم شما میگویید ما اخلالگر هستيم و همکار شبح کمونيسم. ما قسم حضرت عباس را باور کنيم يا دم خروس را. دوباره عدهای از جمعيت با فرياد: - درست است بله درست است !
متهم ادامه میدهد: - طی اين چهارصد سال مگر کم سود بردید؟ تمام بحث در اينجا است که شما استدلال میکنید میخواهید به مردم خدمت کنيد و برای همين مجبوريد کارخانه را به منطقهای با نيروی کار ارزانتر ببريد. اين يک دروغ شرمآور است! شما نه در خدمت مردم بلکه در خدمت سرمايه هستيد. شما میخواهید سود بيشتر بهدست آوريد و بريتان مهم نيست که چه بلایی بر سر ما و خانوادههای ما میآید. مردم فقط يک بهانه است؛ کالای ارزان دادن به مردم يعنی دستمزدهای پایینتر ، يعنی تحميل فقر و بدبختی بيشتر به کارگران، شما ما را اينجا به ورطه بیکاری و نداری آوارگی هول میدهید که بعداً برای ما کالای ارزانتر به ارمغان بياوريد؟ نه اين دروغهای وقيحانه را به ما نگویید! شما تابع قانون سرمايه هستيد. در نظام سرمايهداری سرمايه برای انباشت، نياز به نيروی کار ارزان دارد.
چهارصد سال است که اين کار را میکنيد؛ وقتی که ما کارگران برای افزايش دستمزدها مبارزه کرديم، شما با بالا بردن بارآوری نيروی کار، شتدت استثمار را بالا برديدو با اين کار در واقع دستمزدهای ما را کم کرديد و وقتی به اندازه کافی از اين مسئله سود برديد، شروع کرديد دوباره از نيروی کار ارزانتر استفاده کردن، زنها را به کار گرفتيد چون میتوانستید با استفاده از قوانين مردسالارانه و مذهب و سنت، دستمزدهای پایینتری به آنان پرداخت کنيد.
وقتی آنها دست به مبارزه زدند شما شروع کرديد از نيروی کار کودکان استفاده کردن.
وقتی که عليه اين کار مبارزه کرديم، شما شروع کرديد به انتقال کارخانهها به جاهایی که نيروی کار ارزانتری در خدمت شما قرارمی داد.
اين چيزی است که قوانين انباشت سرمايه به شما ديکته میکند و اگر چنين پيش برود کل هستی انسان و طبیعت را سرمايه خواهد بلعید.
جمعيت با صدای بلندی فرياد می زند: - بله اين درست است! همهمهای درمیگيرد و باز قاضی دستور توقيف میدهد و دوباره عدهای به پشت درب آهنی بزرگ هدايت میشوند. قاضی سه بار روی میز با چکش مخصوص خود میکوبد: - نظم دادگاه را رعایت کنيد!
- بله، کل هستی انسان و طبیعت را سرمايه خواهد بعلید، کافی است شما به اطراف خود نگاه کنيد، ببيند سرمايه با چه سرعتی امروز در حال تخريب کردن و بلعيدن طبیعت و انسان است. بيش ازيک ميليارد زاغهنشين در اطراف شهرهایی که آلوده شدهاند به انواع بيماریها کشنده زندگی میکنند. مواد مخدر و قرصهای روانگردانی که در ميان جوانان در شهرها مثل خوره روح آنان را میخورد پخش میشود. کودکانی که در ميان زبالهها روزی خود را میجویند.
زنانی وکودکانی که به فحشا کشيده میشوند تا مافيای سرمايه را رونق بخشند. امروز بازار سکس به يکی از پر سودآورترین کسبوکارهای سرمايهداران تبديل گشته است.
شما با اين کار جسم و روح زنان را به آتش میکشيد و اين يعنی جنايت عليه بشريت!
دوبی به يکی از گرانترین فاحشهخانههای دنياست تبديل شده است که پذیرای ميلياردرهای نفتی کشورهای عربی و ساير سرمايهداران غربی و شرقی میباشد. امروز مفيای تجارت سکس با همدستی دولت ها و پليس محلی با فروش دختران جوان به مراکز فحشا و سکسی شاپ ها شريکد اين جنايت عليه بشريت می باشند .
خوب مسئول اينها کيست؟!
هنوز طنين صدای متهم در فضای سالن بهگوش میرسد که قاضی سه ضربه محکم روی ميز میکوبد: - ما حرفهای تو، کارگرمزدی را به اندازه کافی شنيديم؛ از جناب دادستان میخواهم که شاهد بعدی خود را احضار کند! دادستان: - شاهد بعدی آقای بوش هستند. ايشان يک سياستمدار برجسته هستند که برای رفاه و آسايش مردم هميشه کوشيدهاند و حزب ايشان با طرح راهحلهای بديع در خدمت جامعه بودهاند. در مقابل، اين انسان کارگر، با زير سوال کشيدن احزاب، و در مقابل آن با طرح برپایی شوراهای محل کار و زندگی خواهان خودگردانی شده، در اعلاميه خود از کمونهای شورایی بهعنوان ارگانهای پايهای برای اداره مناطق ياد کرده و عملا در واقع وجود احزاب و سازمانهای سياسی، اين نهادهای جامعه مدنی، را به زير سوال برده و از آنها بهعنوان نهادهای جامعه بورژوایی که بر بالای سر جامعه در يک سيستم بوروکراتيک قرار دارند، نام برده است.
آقای بوش به جايگاه شاهد هدايت می شود.
- آقای بوش قسم می خوريد که بهغير از حقيقت چيز ديگری نگویيد! او با بلند کردن دست راست خود میگويد: - قسم میخورم به جز حقيقت چيز ديگری نگويم. - شما چند سال است که در عرصه سياست فعال هستيد؟ - تا آنجا که يادم میآيد من از دبستان شروع به فعاليت سياسی کردم. پدرم يک فعال سياسی بود، او هميشه به من میگفت پسرم توبايد يک فعال سياسی باشی تا بتوانی در آينده جانشين من در حزب باشی؛ خود او هم از پدرش سياست را به ارث برده بود. از اينرو من هميشه در دوران تحصيل يک آکتيو سياسی بودم و در دانشگاه هم در رشته علوم سياسی تحصیل کردم و چون عضو حزب هم بودم بهعنوان نماينده پارلمان جهانشهر آزاد انتخاب شدم و از آن روز تا به حال جز خدمت به مردم در جهت رونق بخشيدن به اقصاد جهانشهر آزاد کاری ديگر نکردهام. - شما سيستم اداره جهانی را از طريق پارلمان جهانی که بهوسيله نمايندگان احزاب اداره میشود، چگونه میبينيد؟ - بسيار عالی. شما نگاه کنيد، در سيستم ما نمايندگان از طريق احزاب معرفی میشوند. اين نمايندگان کسانی هستند که بهصورت حرفهای در رشتههای پلیتيک تحصيل کردهاند؛ بعد در مدارس حزبی دورههای مختلفی را ديدهاند و تازه اکثر آنها از تجربههای پدران و اقوام خود که عضو حزب بودند بهرهمند شدند. ما کارها را بر اساس عقلانيت انجام میدهيم؛ يعنی هر چيزی را که بتواند در خدمت جامعه قرار بگيرد و بيشترين سود را به همراه بياورد، بهکار میگیریم. وکيل مدافع: - سوالی دارم جناب قاضی! قاضی: - بعداز اتمام صبحتهای شاهد. شاهد ادامه میدهد: - ما تمام زندگيمان را وقف فعاليتهای سياسی میکنيم؛ حتی فرزندانمان را هم تشويق به اين کار می کنيم. الان دختر من در رشته سياست تحصيل میکند، درحين حال مدير يک شرکت خدمات نظامی نيز هست که انواع خدمات ، از حفاظت شخصيتهای برجسته سياسی و هنری گرفته تا سرکوب شورشگران در زاغههای اطراف شهرهای بزرگ دنيا که با غارت فروشگاهها و سوپر مارکتها و انبارهای آذوقه امنيت شهروندهای محترم بهخصوص سرمايهداران محلی را بهخطر میاندازند، را بر عهده میگیرد. دادستان که متوجه میشود آقای سياستمدار بيش از اندازه حرف زده است، مداخله کرده میگويد: - ما بسيار ممنون هستيم از شما، میتوانيد تشريف ببريد! وکيل مدافع: - اما من اعتراض دارم جناب قاضی، من سوالاتی از آقای بوش داشتم؟ قاضی: - میتوانيد سوال خود را بکنيد، اما لطفا کوتاه! وکيل مدافع: - می توانيد بگویيد منظور از اين سود يعنی چه؟ - خوب، ببينيد ما وقتی میبينيم بانکی در حال ورشکستگی است با تصويب بودجهای به کمک آن بانک میشتابيم، چون اگر آن بانک ورشکست شود طبعا دودش به چشم همه میرود. - خوب به جای اينکار، چرا آن بانک را ملی نمیکنيد تا بيشتر ضرر نکند. شما از مالياتهای مردم برمیداريد و به آن بانک میدهيد تا ورشکست نشود، اما وقتی سود میکند از آن ماليات بيشتر نمیگيرید. اين کار را چگونه توجيه میکنيد. - خوب دولتی کردن به همين راحتی نيست. چون قانون، مالکيت را محترم میشمارد و در ثانی تجربه نشان داده که سيستمهای دولتی از راندمان خوبی برخوردار نيستند و بيشتر منابع حيف و ميل میشوند. چون آدمها احساس مسئوليت ندارند و از زير کار در میروند. وکيل مدافع: - جالب است؛ جناب بوش میگويد سيستم دولتی سود ندارد، آدمها احساس مسئوليت ندارند، پس چطور است که امروز سرمايهدارها کارخانهها را اينور دنيا تعطيل میکنند و میبرند آنطرف دنيا که با سيستم دولتی اداره میشود. آنجا سيستم دولتی سود میدهد اما اينجا نمیدهد؟! دادستان: - اعتراض دارم. قاضی: - به چی؟ - اين دادگاه برای مناظره تشکيل نشده، ما برای رسيدگی به جرايم انسان، کارگر مزدی اينجا جمع شدهايم. قاضی: - اعتراض وارد است، شاهد میتواند تشريف ببرد! انسان، کارگر مزدی حرفی برای گفتن داری؟
- بله، چرا ندارم؟ من مجبورم صبحتهايم را در چند بخش بيان کنم. ابتدا در مورد فعاليتهای سياسی جناب بوش. ايشان میگويد من يک سياستمدار حرفهای هستم. اين حرف يعنی چه؟ يعنی اينکه ايشان و امثال ايشان از سياست برای خود حرفهایی ساختهاند تا بهوسيله آن بهقول خودشان به مردم خدمت کنند و وقتی ما مردم میگويم ما نمیخواهيم شما به ما خدمت کنيد، می گويند شما نمیفهميد، ما بهتر از شما میفهميم، چون درس خواندهايم، درس سياست خواندهايم، زير دست پدرانمان که آنها هم سياستمدار بودند تربيت شدهايم، در مدراس حزبی آموزشهای لازم را ديدهايم. شما چه درسی خواندهايد؟! چه آموزشی ديدهايد؟! اين آموزش را که چگونه مردم را فريب داده، با انواع و اقسام وعده و وعيدها آنها را به پای صندقهای رای بکشانيد و وارد پارلمان شويد، سپس برای خود حقوقها و امتيازات آنچنانی تصويب کنيد و تا میتوانيد قوانين به نفع سرمايهداران تصويب کنيد. مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد بيمارستانها و خدمات درمانی خصوصی شود؟ مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد آموزش و پرورش خصوصی شود؟ مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد سن بازنشستگی افزايش يابد؟ مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد از صندوق بازنشستگی برداشت کرده و به بانکها کمک کند؟ مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد نيروهای نظامی را به اقصی نقاط دنيا اعزام کند و با گذاشتن هزينه سنگين روی دست مالياتدهندگان بيچاره جوامع ديگر را به خاک و خون بکشد؟ مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد ساعات کار افزايش يابد؟ دستمزدها کم شود؟ مگر همين پارلمان نبود که تصويب کرد پست و ديگر خدمات شهری را خصوصی کنند؟ کارکنان پست را هر روز صبح با دوچرخههايشان نگاه کنيد؛ صدها نامه و مجله و بروشورهای تبليغاتی و روزنامه را بايد جابجا کنند و به صندوقهای پستی منازل بياندازند؛ يعنی فشار کار بر کارگران از زمان خصوصی شدن دهها برابر بيشتر شده است. شما صدها ميليون هزينه برای محافظت از سياستمداران حرفهای و هنرپيشگان هاليودی که توسط شرکتهای خصوصی کنترل میشوند میکنيد، اما در عوض روز به روز از هزينههای مراقبت و ايمنی کارگاهها و مراکز توليدی و معادن میزنيد و امروز حوادث کار به يکی از مرگبارترين مکانها برای کارگران مزدی تبديل شده است، مخصوصا حوادث در معادن غير استاندارد در مناطق مختلف، چه با سيستمهای دولتی يا خصوصی.
الان طوری شده که روز خوش برای ما، روزيست که حادثهای نداشته باشيم! تمام اين کارها را شما انجام دادهايد تا برای اينکه خوش خدمتی خودتان را به سرمايه و مالکيت خصوصی نشان دهيد. آيا مراد شما از مردم، صاحبان سرمايه، مديران، نظاميان و جيرهخواران ريز و درشتشان است، سياستمداران حرفهای و دولتی است يا کارگران مزدی و اقشار فرودست جامعه که امروزتحت انواع فشارهای اقتصادی و سياسی بسر میبرند. بوروکراسی شما امروز دمار از روزگار ما درآورده است. آن اندک رمقی را که بعد از کار سخت مزدی برای ما میماند، بوروکراسی شما چنان از ما میگيرد که حتی قادر به فکر کردن نيستيم و مثل يک جنازه نعش خود را به خانه میرسانيم. شما با اين بوروکراسی، فشاری بر انسانها وارد میکنيد که جامعه را بيمار کردهاست!
دادستان: ـ جناب قاضی، اعتراض دارم؟ ـ به چی؟ ـ متهم اتهام میزند، بدون سند و مدرک. قاضی: ـ آيا مدرکی برای اثبات گفته خود داريد؟ متهم: ـ بله. رو به حمعيت: از شما می پرسم، اگر بستهای به شما بدهند که رويش نوشته شده باشد مصرف آن باعث مرگ شما میشود، آيا شما آن بسته را قبول میکنيد؟ ـ نه. رو به قاضی و دادستان: ـ شما چی؟ قاضی: ـ مسلما، نه. انسان کارگر مزدی: ـ اما شما نه تنها آنرا قبول میکنيد، حتی بابت آن هم پولی پرداخت میکنيد. روی تمام بستههای سيگاربدون استثا نوشته شده کشيدن سيگار باعث مرگ میشود؛ با اين وجود شما آنرا میخريد و میکشيد. اين نشانه چيست؟ در واقع شما میخواهيد خودتان را خلاص کنيد! از چی؟ از فشاری که همين سيستم بر شما وارد میکند. اينطور نيست؟ حالا من از انواع مواد مخدر و مشروبات الکلی و انواع قرصهای روانگردان چيزی نمیگويم و تازه در کنار همه اينها روزانه ببينيد چقدر داروهای مسکن مصرف میشود.
جمعيت با تحسين هورا میکشند و باز قاضی دستور توقيف میدهد. سه ضربه محکم روی ميز کوبيده میشود: - نظم دادگاه را رعايت کنيد! متهم جرم خود را سنگينتر نکند و با حرفهای تحريک کننده باعث بینظمی دادگاه نشود! - آری، شما درست میگويید، از سياست برای خود حرفه درست کردهايد، مثل يک خياط يا آهنگر يا يک پزشگ و يا يک بوتيکدار؛ بله اين درستتر است، مثل يک بوتيکدار با ويترينی که خيلی شيک تزئين شده است. شما هنگام انتخابات انواع و اقسام وعدهها را به ما میدهيد و وقتی پايتان به مجلس رسيد، آنوقت يادتان میرود، چون اصلا قرار نبوده در خدمت مردم باشيد، چون به يک شغل نون و آبدار دسترسی پيدا کردهايد؛ حالا آنرا میخواهيد به فرزندانتان هم انتقال بدهيد، مثل همان بوتيکداری که ثروتش را به فرزندانش منتقل میکند و ثروت شما هم همين پست و مقام و دانشی است که شما را به آن میرساند. در بخش دوم میخواهم روی صبحتهای آقای وکيل مدافع صبحت کنم. ايشان از برتری سيستم دولتی بر سیستم خصوصی گفتند، در حالی که صبحتهای ما کارگران مزدی اصلا اين نيست! ما میگويیم الغای کار مزدی، يعنی الغای اساس نظام سرمايهداری که بر کار مزدی انسانها استوار است. ما نه سيستم خصوصی میخواهيم و نه سيستم دولتی، يعنی ما اصلا دولت نمیخواهيم، آنهم دولتی بر بالای سر مردم. ما میخواهيم هر انسانی حاکم بر سرنوشت خويش باشد، آنهم از طريق برپایی مجامع عمومی و شوراهای کارگری در محل کار و زندگی بهصورت خودگردان، بدون هيچ آقا بالاسری، نه رهبر دينی و نه نظامی، نه شاه، نه رئيس جمهور، نه حزب، نه قهرمان و نه نخبه، هيچکدام؛ ما میخواهيم خود حاکم بر سرنوشت خويش باشيم. ما چيزی را میخواهيم که هزاران سال است از ما ربوده شده، حق حاکميت بر سرنوشت خويش را! صدای جمعيت: درست است، درست است! سه ضربه محکم روی ميز و دوباره دستور بازداشت. قاضی: - فکر میکنم صبحتهای شما را به اندازه کافی شنيديم. جناب دادستان شاهد بعدی خود را احضار کنيد! دادستان: - جناب حضرت گری گوری، نماينده و سخنگوی مجمع عالی مذاهب جهانشهر به جايگاه شهود دعوت می شود. آيا قسم میخوريد جز حقيقت، چيزی نگويید؟ - قسم میخورم جز حقيقت، چيزی نگويم. قاضی: - خوب ما منتظر شنيدن صبحتهای شما هستيم! - من صبحتهايم را با جملهای که در ابتدای کتاب مانفيست کمونيست بيان شده شروع میکنم: "شبحى در اروپا در گشت و گذار است - شبح کمونيسم. همه نيروهاى اروپاى کهن براى تعقيب مقدس اين شبح متحد شدهاند: پاپ و تزار، مترنيخ و گيزو..." خوب ملاحظه میکنيد از زمانی که شبح کمونيسم ظهور کرده، دين را در کنار نيروهای ارتجاعی گذاشته و بنيانگذار آن شبح يعنی مارکس، دين را افیون تودهها دانسته، در واقع اينان میخواهند معنويت را از زندگی انسانها بردارند، با دادن وعدههای نشدنی و غير قابل تحقق کارگران را وادار به شورش عليه نظم موجود و مالکيت خصوصی که از طرف خداوند مقدس شمرده شده میکنند. امروز اين نهادهای دينی درمناطق مختلف به گرسنهگان، به حاشيهنشينان و زاغهنشينان شهرهای جهانشهر غذا و پوشاک میدهند و مهمتر از همه، ما به مردم اميد زندگی و سعادت آن جهانی را میدهيم، تا بدين ترتيب مرگ را برای آدميان راحتتر کنيم؛ ما با تبليغات خود آدميان را ترغيب میکنيم دروغ نگويند، به همسايه خود ظلم نکنند و مال کسی را ندزدند؛ ما معنويت را به ميان مردم میبريم؛ اما اين شبح کمونيسم، همکار اين کارگر مزدی به ما اتهام میزند که دين افيون تودهها است.
قاضی: - تو ای انسان، کارگر مزدی، در مقابل اتهام وارده حرفی برای گفتن داری.
دوباره صدای جرينگ جرينگ زنجيرها بلند شد: - به ما ايراد میگيرند که معنويت را کنار گذاشتهايم، سوال این است: کدام معنويت؟ معنويتی که استثمار انسان را توجيه میکند، معنويتی که جنگهای ضد بشری را طی تاريخ توجيه کرده است؟ معنويتی که ستم بر زنان را توجيه کرده و میکند؟ معنويتی که ستم امروز را توجيه میکند و وعده خوشبختی آن جهانی را میدهد؟ معنويتی که امروز کارگزارانش در نهادهای دينی خود عامل ستم و استثمار هستند؟ آری با چنين معنويتی ما مخالف هستيم و بهجای همه آنها ما جهانی انسانی را در همين جهان که زندگی میکنيم و قابل تحقق است را پيشنهاد میدهيم، جهان سوسياليستی که اساس آن بر همکاری و برابری انسانها بنا شده است؛ جهانی که در آن اين تخم کينه و نفرت که اساس تفرقه و جدایی انسانها از همديگر است، ملغی میشود، يعنی مالکيت خصوصی؛ جهانی که ريشه ظلم و ستم به انسان کارگر مزدی ملغی میشود تا کار به يک فعاليت آزاد بشری برای بقای جامعه تبديل شود نه برای انباشت سرمايه در نظام کار مزدی که کار انسان را به يک کالای سودآور تبديل کرده است. فروش نیروی کار برای کارگر، صرف فروش یک کالا نیست. فروش کلیه آزادیها، اختیارات، حقوق و موجودیت خویش به سرمایه است و کارگر کسی است که با این کار از کلیه این آزادیها و حقوق و اختیارات ساقط میگردد. خوب ما عليه اينها هستيم و شما از اينها دفاع میکنيد. شما مالکيت را که اساسش بر کار مزدی استوار است، محترم و مقدس میشماريد و وقتی ما عليه اينها بهپا میخيزيم، شما میگويد معنويت را نفی میکنيم؛ ما اتفاقا نه تنها بر عليه معنويت نيستیم، بلکه معنويتی انسانی و اين جهانی را بهجای آن جهانی شما میگذاريم. شما وعده خوشبختی در جهانی ديگر را به انسان دردمند میدهيد، تا مصايب و بدبختیهای خود را فراموش کند و دل به آن جهان ديگر که سرابی بيش نيست ببندد؛ يعنی شما انسانها را نشئه جهانی میکنيد که غير قابل تحقق است، اما ما میگويم زمانی که انسان خود را در خانه خود احساس کند، خوشبخت است و اين قابل تحقق است، بهدست خود انسان کارگر مزدی و با الغای کار مزدی و مالکيت خصوصی وبرپای شوراهای محل کار و زندگی. شما با دادن يک لقمه نان به انسان دردمند او را راضی میکنيد که به همين يک لقمه نان قناعت کند و شکرگزار باشد، اما ما میگويیم جامعه وظيفه دارد از تمامی شهروندانش از هر رنگ و جنس و سن مراقبت کند و همه امکانات لازم را برای يک زندگی خوب و مرفه فراهم کند. آنوقت شما میگويد ما معنويت را کنار گذاشتهایم. راستش را بخواهی میدانی چيست؟ شما در تمام طول تاريخ جوامع طبقاتی در کنار طبقات حاکم بودهايد و امروز هم در کنار سرمايهداران بر عليه کارگران هستيد .. هنوز جمله متهم تمام نشده بود که دوباره صدای همهمه و تحسين جمعيت بلند شد، طوری که اينبار قاضی دستور بازداشت تعداد بیشتری را داد. قاضی رو به دادستان: - شاهد میتواند برود! جناب دادستان، شاهد بعدی را میتوانيد احضار کنيد! دادستان از جايش برخاسته و شاهد را احضار میکند: - ژنرال زوکیسوا امبوامبو، لطفا به جايگاه شهود تشريف بياورند! آيا قسم میخوريد که جز حقيقت چيزی نگویيد؟! - قسم میخورم. - ژنرال شما چند وقت است که در خدمت ارتش جهانشهر هستيد؟ - تا آنجا که يادم میآيد من هميشه در خدمت ارتش بودهام، به جرأت میتوانم بگويم از کودکی ... دادستان متوجه میشود که ژنرال زيادی حرف میزند دخالت میکند: - بسیار خوب ژنرال، بهتر است برويم سر اصل مطلب. آيا شما اين انسان کارگر مزدی را میشناسيد؟ لطفا کوتاه جواب بدهيد! - بله جناب دادستان، خوب هم میشناسم ... - ايشان متهم هستند به همکاری با شبح کمونيسم، شما میتوانيد جزئياتی از جنايت شبح کمونيسم را برای ما بيان کنيد؟ - بله قربان، من به ياد دارم در شانزده آگوست 2012 در آفريقای جنوبی، همين شبح کمونيسم در روح اين انسان کارگر مزدی رسوخ کرده و او را وادار به شورش و اعتصاب عليه صاحبان محترم معادن کرد؛ آنها کارها را خوابانده و ميلياردها ضرر به صاحبان معادن زدند؛ آنها زير همه توافقاتی که با اتحاديهها شده بود زدند، آنها حقوقهای بيشتر و زندگی بهتر میخواستند .. - ممنون ژنرال. میتوانيد بگويد آنها دست به چه اعمال جنايتکارانهای میزدند؟ - بله قربان، آنها شورش راه میاندازند، انبار آذوقهها را غارت میکنند، مرکز شهرهای بزرگ را به آتش میکشند و فروشگاهها را غارت میکنند، در اوت 2011 يادتان است شهر لندن و چند شهر ديگر را به آتش کشيدند.
آنها کارخانهها را به اشغال خود درمیآورند و کنترل کارگری را به جای مديريت صاحبان اعمال میکنند، در اکتبر۲۰۱۱ درکارخانه ويو مه در تسالونیکی (یونان)، کارگران تاسیس یک تعاونی زیر کنترل کامل و مستقیم کارگران را اعلام داشته وخواهان به رسمیت شناخته شدن این تعاونی و دیگر نهادهای همانندی که پس از آن ایجاد خواهند شد، گشتند. اين يعنی شورش عليه حق مالکيت مالکان محترم. آنها در آرژانتين، و ساير نقاط جهانشهر اين کار را کردند؛ من و ساير همکارانم بر حسب وظيفه بايد جلوی اين تجاوزات را بگيريم ...
- خيلی ممنون ژنرال، خوب جناب قاضی ملاحظه میکنيد؟ اين انسان، کارگر مزدی آنچنان گستاخ شده که میخواهد اداره کارخانهها و محلات را از طريق شوراهای سوسياليستی بهدست بگيرد، در اعلاميهها و میتينگها، روی در و ديوارها، همه جا شعار برپایی شوراهای سوسياليستی کارگری را تبليغ میکند و وقتی پليس دخالت میکند، نام آن را جنايت عليه بشريت میگذارد؟
قاضی رو به انسان، متهم به همکاری با شبح کمونيسم: - شما حرفهای يک سرباز وظيفهشناس را شنيديد، کسی که تمام عمر خود را در خدمت جامعه بوده تا مردم شب با آرامش سر بر بالين بگذارند، تا امنيت باشد و دادوستد رونق داشته باشد ... هنوز جملهاش تمام نشده بود که يک نفر از ميان جمعيت برخاسته با صدای بلند فرياد زد: - اينها، همهاش دروغ و فريب کاريست؛ من خودم کارگر معدن ماریکانا در آفريقا بودم، مگر ما چه میخواستيم؟ نان برای اينکه زن و بچههايمان گرسنه نباشند، حق تحصيل برای فرزندانمان و بهداشت. مگر ما انسان نبوديم؟!
وقتی که ما در دل زمين مشغول جان کندن بوديم همين آقايان سرمايهدار و مزدورانشان در خانههای مجلل، هتلهای گران قيمت، دفاتر شيک در آسمانخراشها مشغول کيف کردن بودند .آيا حق ما گلوله بود؟
قاضی: ـ دستگير کنيد اين اخلاگر را، او نظم دادگاه را برهم زده است ...
وقتی ماموران برای دستگيری او میرفتند، شخص ديگری از طرف ديگرسالن بلند شد: - چرا او را دستگير میکنيد؟ من کارگر کارخانه ويو مه درتسالونیکی بودم، ما بايد چه کار میکرديم؟ وقتی صاحبان کارخانه درِ کارخانه را میبندند تا آن را تخريب کرده و بعد زمينش را به قيمت کلان به بورسبازان زمين بفروشند، بدون آنکه وضع ما کارگران را در نظر بگيرند. ما حق نداشتيم از موحوديت خودمان دفاع کنيم؟ بايد اجازه میداديم سرمايهدار هر بلایی که میخواهد سر ما و خانوادههای ما بياورد؟ نه آقای قاضی، از زمانی که شماها ما را پای ديوار پرلاشز به گلوله بستيد ما ياد گرفتيم بگويم (در حالی که مشتش را گره کرده رو به هوا گرفت و فرياد زد):
زنده باد انقلاب!
همراه او نيز جمعيت باقیمانده در سالن بلند شده يک صدا فرياد زدند: زنده باد انقلاب!
قاضی: نگهبانان اين اخلالگران را دستگير کنيد!
از صد نفر هئيت منصفه، تنها يک نفر که يکی از سهامداران اصلی بانک جهانشهر بود، باقی مانده. قاضی رو به او کرد: - هئيت منصفه رأی خود را بدهد! هئيت منصفه، دور تا دور خود را نگاهی انداخت، همه صندلیها خالی بودند، کسی را برای مشورت نيافت، رو به قاضی کرده و گفت: - متهم، انسان، کارگر مزدی، گناهکار است ...
قاضی سه بار چکش خود را روی ميز به علامت تائيد کوبيد، سپس رو به متهم اعلام کرد: متهم، انسان، کارگر مزدی، هئيت منصفه شما را گناهکار شناخت، شما، محکوم میشويد به کارمزدی در اعماق زمين تا زمانی که زنده هستید!
برای آخرين بار، آيا حرفی برای گفتن داريد؟
انسان، کارگر مزدی، با صدای جرينگ جرينگ زنجيرهايش از جايش برخاست، رو به قاضی و دادستان کرده، جمله شاعر يونانی تاسوس لیوادیتیس (۱۹۲۲-۱۹۸۸) را با صدای رسا بهعنوان آخرين جمله بيان کرد:
ـ ما همانهایی هستیم که هیچ نداریم، ولی میآییم که دنیارا بگیريم.
پايان متن اول 13/03/2013 با تشکر اززحمات رفيق سوسن برای ويرايش متن
ب - رمزی
|